راز من از پرده برون شد ولی حسرت گفتن به دلم هست هنوز
راز من از پرده برون شد ولی حسرت گفتن به دلم هست هنوز
زمستان رفت و ما پا بر جا ایستاده ایم هنوز
در کودکی
کوچه بچگی من
من تاکستانی بودم سر سبز
از آغاز تابستان رویای دخترکان زیبای روستایی را
در حال چیدن انگورهایم
درسر داشتم
اما نمی دانم شبی
دست کدامین حرامی
رخنه در دیوار باغ انداخت
که شغالان تمامی میوه هایم را به یغما بردند
و اینک
در ابتدای پاییز ایمان آورده ام
به آغاز فصلی سرد .
از پنجره بیرونو نگاه کنی می بینی
باز چون هر شب
ندیده با تو بگویم که باز خواهم باخت اگر چه روی بیست خوابیده ام این بار
یادتونه قدیما از اینکه پستچی روزای عید سه بار
در میزد چقدر دلخور می شدین ... خوب شد حالا
سی بار ایمیلتونو باز میکنید یه نامه هم براتون
نیومده !!!!!
سلامتی اونایی که واسه دوستاشون آچار فرانسه ان
ولی حتا یه دونه انبردست هم پیدا نمی شه
پیچای چشمشونو سفت کنه تا بلکه کمتر چکه کنه .
چشم ها رو نمیخواد بشورین همین قدر یه مشت آب به صورت بزنید خواب از سرتون بپره کافیه ، این زندگی همینه عوض نمیشه .
به پرواز پرنده فکر نکن دریاب پرنده را ...... بی حضور پرنده پرواز را معنایی نیست
در بچگی دست که دراز می کردی مادر میزد رو دستت می گفت جیزه
بزرگ تر که شدیم دست که دراز می کردیم بابا میگفت دستتو بیار تو ماشین میزنه بهش
تو جوونی روزگار بود که دست مونو از همه چیز کوتاه کرد
نمی دونم تو پیری یکی پیدا میشه دستمونو بگیره از جا بلند شیم؟
مگه عشق گناهه – این تنها جمله ای بود که هاروت فرشته دوش چپ دختره گفت و سرشو پایین انداخت در دادگاه الهی اصلا" دفاع بی معنیه ( بقیه در ادامه مطلب )
ماشینمو چند قدم پایین ترازسه راهی تقاطع با خیابان اصلی پارک کردم وقدم زنان از توی پیاده رو به طرف سه راهی آمدم ، نبش تقاطع ایستادم و به درخت لب جوی تکیه کردم . طبق عادت همیشه پای راستم راخم کرده وکف پاموبه درخت چسباندم ولی درخت اصلا” خم نشد . چشمهایم را ( بقیه در ادامه مطلب )
به سختي جاي پارك پيدا كردم ،چقدر اينجا ماشين زياده ، وقتي بچه بودم توي همين خيابون با بچه ها فوتبال بازي مي كرديم ،ساعتي يك ماشين هم رد نمي شد.چند قدم جلو تر به كوچه ( بقیه در ادامه مطلب )
جناب سروان احسانی با بسته بزرگی در زیر بغل از ماشین اومد پایین راننده رو مرخص کرد و گفت فردا صبح دیرتر بیاد دنبالش از اونجایی که توی مرخصی بود ضرورت نداشت صبح زود بره پادگان.کلید رو داخل قفل در حیاط چرخوند درکه باز شد دخترش رویا با سروصدای زیاد به طرفش دوید و گفت ( بقیه در ادامه مطلب )
قایق کوچک کهنه و زهوار در رفته ای که ترا به ساحل برساند بهتر از کشتی تایتانیکی است که تو را غرق می کند .
صدای گلوله که سکوت شب آبادی رو شکست همه اونهایی که تازه خوابیده بودند وحشت زده ازخواب پریدند ، اونهایی هم که تو حال وهوای عروسی بودن وهنوز خوابشون نبرده بود هراسان ازجا جستند وچند نفرچراغ به دست ازخونه زدند بیرون ( بقیه در ادامه مطلب)
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید
Home
|
| |
نام : | |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |
Alternative content